آمد بر من قاصد آن سرو سهی *آورد بهی تا نبود دست تهی
من هم رخ زرد خود بدان مالیدم*یعنی ز مرض نهاده ام رو به بهی
انجام
شد آن جان جهان دامن کشان چون از چمن بیرون*برون شد جان مرغان چمن گوئی ز تن بیرون
گر آئی سوی من چون جان پس از مردن*روان چون خازن تن آید تن من بی کفن بیرون